در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بی غشم
باور مکن که طعنه طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم
بسم الله الرحمن الرحیمآقای مهربانم سلام...!مدتی میشود که بهانههای مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...مثل همه ی اهل زمانهام! آخر مردمان زمانه ی ما،به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر میکنند...به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم میدوزند...به بهانه ی سیرابی، سرابها از پس هم میگذرانند...و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه میزنند...و...بهانه پشت بهانه...گویی کسی نیست تا برخیزد و بیبهانه، سنگی از ا
چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوع...چشمه ها در زمزمه، رودها در شست و شوموج ها در همهمه، جویبارها در جست و جوباد در حال قیام، کوه در حال رکوعآفتاب و ماهتاب، در غروب و در طلوعسنگ پیشانی به خاک، ابر سر بر آسمانمثل این گنبد خَم شده، قامت رنگین کمانابر در حال سفر، آسمان غرق سکوتبر سر گلدسته ها، بال مرغان در قنوتکاسه ی شبنم به دست، لاله می گیرد وضوب
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرتعاقل تر از آنیم کِ دیوانه نباشیمچون می نرسد دست به دامان حقیقتسهل است اگر در پی افسانه نباشیم
"اخوان ثالت"
بله؛ از آفتاب بِ ماهتاب،
از خشکی بِ دریا،
از خورشید بِ برف!
تابش
شعری از محمد اسفندیاری – ۱۳۶۷
برای بزرگ منادی عرفان، برابری و آزادی: معلم شهید «دکتر علی شریعتی مزینانی»
با صید یک ماهی
اقیانوس، اقیانوس است.
و با برکشیدن یک ستاره
آسمان، غرق ستارگان
مرگ یک عروس دریایی نیز
از وسعت دریا نمیکاهد.
***
و جنگل را،
خشکیدن یک درخت
– اگرچه سرو –
و باغ را،
پژمردن یک گل
– اگرچه سرخ –
دستخوش نمیکند.
***
اما تو؛
ای سرو از کویر خشکسار روییده
سپیدار سرزمین سربداران
سربدار سرزمین سرسپاران
ای که با سیماب آتشین بر
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
زمینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماهتاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی چرا من بیقرارم
به سر سودای آ
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
"دیوار اشعار" هر روز یک شعر از من و یکی یک شعر در همین موضوع هم از خواننده ها این طوری کلی شعر و کلی درس زندگی یاد میگیریم.
خیلی ممنون که سعی میکنید این دیوار اشعار را تمیز نگه دارید و چیزی رو ش نمی نویسید ولی لطفا روش بنویسید این طوری خیلی قشنگ تره.
موضوعی بخوانید ...
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
که میکاهد چو ماه ای مه به عشق جان فزای تو
ز خود مسم به تو زرم به خود سنگم به تو درم
کمر بستم به عشق اندر به اومید قبای تو
گرفتم عشق را در بر کله بنهادهام از سر
منم محتاج و میگویم ز بیخویشی دعای تو
دلا از حد خود مگذر برون کن باد را از
یه وقتی آدما رو سر راه زندگی اشتباه می گیری .. بعد یه مدت متوجه میشی .. بعد یه مدت که رهگذر بودنشون برات مشخص میشه ..
حرف از تعلق نیست ..
حرف اینه که اشتباهی که بگیری
زیاد بها می دی ..
اصل کاری رو از یاد می بری
فکر می کنی اونی که اشتباه گرفتی، منشا اثری بوده
و فکر می کنی اونه که خیر خواه بوده
در حالی منشا اثر اوست .. یا هو ..
کیستی که منجز اونمی بینم و نمی یابم ؟!!دریای پشت کدام پنجره ای؟که این گونه شایدهایم را گرفته ایزندگی را دوباره جاری نموده
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
"حافظ"
در آخرین نامه ات از من پرسیده بودیکه چه سان تو را دوست دارم؟عزیزکم،
همچون بهارکه آسمان کبود را دوست دارد.همچون پروانه ای در دل کویریا زنبوری کوچک در عمق جنگلکه به گل سرخی دل داده استو به آن شهد شیرین اش.آری، من اینگونه تو را دوست دارم.همچون برفی بر بلندای کوهیا چشمهای روان در دل جنگلکه تراوش ماهتاب را دوست داردعزیزکم،آنگونه که خودت را دوست داری،آنگونه
وقتی نیستی سرزمینم سرزمین نارنیاست ،یخبندان و خاموش، تاریکی و ظلمات ، ملکه ی افتابی ای باید تا اب کند یخهای دلسردی و نومیدیها را .وقتی که نیستی، اهریمن شریر تنهایی به هربهانه ای مرا تهدید به بی کسی و یاس می کند ...تو که نیستی لحظه هایم یخ الود و زمهریر است .باش و بتاب که تن سردم گرمای حضورت را نیاز می داند .
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند.
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به ب
ناکسان آفتاب نمیدانندگوهر شراب نمیدانند
سر به چاه خود فرو کردهقصّهی ماهتاب نمیدانند
درب آسمان به خود بستهجز زمین خواب نمیدانند
کاسهی شکست میبندندجز ره لعاب نمیدانند
کودکان فکر و اوهامندذکر بیحجاب نمیدانند
عیسی زمان نمیبینندتشنگان راه آب نمیدانند
گفت حلمی به وقت دریابندحالیا این صواب نمیدانند
موسیقی: Giolì & Assia - Inside Your Head
خیلی سرود خواندم و خیلی گریستم
من جز سیاه روی خوش آوازه نیستم
مردم به وصف بنده نگویند غیر نیک
اما به از کسان؛ به خودم گفته کیستم
افسوس و آه از غم هجران ماه روی
اما به آن جمال لایق دیداره نیستم
رستم ز بند خویش و فتادم به دام خویش
با خویشتن مصاف کرده فتادم گریستم
همراه عشق نام خدا را به لب بگیر
هنگام شور شیر خدا را غمیستم
ای مهر حق! فدای رخ تو صدای من
ای ماهتاب بتاب زین ظلماتی که نیستم
رسم است عاشقان خدا میکنند آه
معتوق! کشته شو که بدانی
لعل لبت باده ناب
چشم دو قدح شراب
چهره ی تو ماهتاب
تو صنم من کافرت
رند بلوچ
بیمار خنده های تو ام، بیشتر بخند
آفتاب گرم منی، بیشتر بتاب
گاهی آدما دست خودشون نیست اما حداقل نگیم بمب چاشنی بمب انرژی درونی شمان
گاهی اصلا منبع آرامش اند همینطوری آرامش می پاشند تو زندگی
راستی اصراف نشه یه وقت
خلاصه قدر ماده موثره های زندگیتون رو بدونید و حواستون باشه بهشون
منم یکیشونم هوامو داشته باشین
راستی ماده موثر زندگیتون منفی باشه زندگیتون نابود شده است و اگه مثبت باشه اووووووف خوش به حالتون
ماده موثره ی زندگیت رو پیدا کردی؟
سل
آخ جون امروز افتابیه
شب کلی برنامه میریزم صبح میگیرم میخوابم. کی تحمل روبرو شدن با این زندگی رو داره آخه؟ ولی الحمدلله امروز هوا آفتابیه و منم رو به بهبودی احوالاتم دارم میرم. چیه این بارون افسرده.
البته من معتقدم به اندازهی کافی کارشناس نیستم که به خدا فیدبک بدم از بارونت خوشم اومد یا نه. و اونروزی که نودت گفت " چه خوب که امسال اینقد بارون میاد"، سکوت کردم و یواشکی دوستیمو باهاش بهم زدم. چون نمیخوام با یه کسی که فقط به خودش فکر میکنه دوس
ای صاحب بنیان های محکم.من به تو ایمان دارم. ای صاحب بنیان های محکم من ایمان دارم که تمام ذرات عالم و موجودات در برابر امر تو مطیع و تسلیم محص هستند و جز بیچارگی چیزی برای ارایه کردن ندارند.
ای صاحب بنیان های قوی، این ذره ناچیز تو هم در شرایطی قرارداد که به گمان خودش سخت است.در حد و اندازه ظرفش می گوید-جدی نگیر.
می دانی؟؟ جمه کنکور دارم.کنکوری که می دانی با بغض در گلو و دلتنگی و سختی برایش تلاش کردم.چهارشنبه هم باید بروم اردبیل برای انجام آموزشی و
ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی
پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی
با قطره قطره اشک سلامت نموده ام زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی
خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی
رفتی و روی صورت خود را کشیده ای ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی
بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی
روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد
بهار، یا دقیقتر بگویم، عید، مثل خندهی بعد از دعوای زن و شوهریست. مثل رهایی بعد از گریه. مثل آسمان آبی، بعد از طوفان شن. رسالتش، غبار روبی و رنگ پاشیدن به دنیای خاکستری ماست و چه خوب رسولیست. قرار نانوشتهای دارد که هرسال، تو را میفرستد در گلفروشی محله. بیتابی و عجلهات را میگیرد و مجابات میکند سر صبر، میان گلدانها بگردی و یکدلسیر، چشم بدوزی به گلها. حسنیوسف و پیچکی برداری تا خانهات سبز شود. فقط بهار است که تو را ر
سلام آقا جان...!
می دانم که دیر کردیم... می دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن مان صبر می کنی...! می دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم...!
مولاجان...!
سال هاست کنارمان بوده ای! سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای... سال هاست برایمان دعا می کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!
یا صاحب الزمان...
اما ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان م
بیداد رفت لاله بر باد رفته رایا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای کز دل این خاکدان دمید نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب آورده ام به دیده گوهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
گر سوزد اس
مقدمه: این یادداشت کوتاه را قبل از نوشتن شعری که دوست عزیزی در اختیارم گذاشت تا اینجا منتشرش کنم، می نویسم.
«غزل» قسم و قالبی از شعر فارسی ست که از گذشته تا حالا، حال و احوالات زیادی را از سر گزرانده ، اما همیشه غزل یک نقطه ی قابل اتکا و مداوم در شعر ما بوده و هست. از آن طرف ،غزل کار هر سراینده ایی نیست. غزلی که بتواند در کنار کار بسیاری شعرها و شاعران قرار گیرد که غزلشان اوج هنر و درخشندگی این زبان و لحظه های ناب شاعرانه باشد به چیزی بیشتر از هنر
به نام خالق بیهمتا
#مجالس+
#دیوارنوشت
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان میروم
بر در سلطان خوبان میروم
میروم بار دگر مستم کند
بیسروبیپا و بیدستم کند
میروم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوشآواییام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
ک
همه می پرسند
چیست در زمزمه مبهم آبچیست در همهمه دلکش برگچیست در بازی آن ابر سپیدروی این آبی آرام بلندکه ترا می برداینگونه به ژرفای خیالچیست در خلوت خاموش کبوترهاچیست در کوشش بی حاصل موجچیست در خندهء جامکه تو چندین ساعتمات و مبهوت به آن می نگرینه به ابرنه به آبنه به برگنه به این آبی آرام بلندنه به این خلوت خاموش کبوترهانه به این آتش سوزنده کهلغزیده به جاممن به این جمله نمی اندیشممن مناجات درختان را هنگام سحررقص عطر گل یخ را با بادنفس پاک شقا
شعر کوکب رحمت
دکتر قاسم رسا
سحر از دامن نرگس بر آمد نوگلى زیبا
گلى کز بوى دلجویش جهان پیر شد برنا
چه صبح آمد ز دریاى کرم برخاست امواجى
که عالم غرق رحمت شد از آن امواج روح افزا
خدا را ز آستین آمد برون دست درخشانى
که خط نسخ اعجازش کشیده بر کف موسى
سحر در نیمه شعبان تجلّى کرد خورشیدى
که از نور جبینش شد منوّر دیده زهرا
قدم در عرصه عالم نهاد آن پاک فرزندى
که چشم آفرینش شد ز نورش روشن و بینا
چه مولودى که همتایش ندیده دیده گردون
چه فرزندى که
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
هوا هوای بهار است و باده باده ی ناب
به خنده خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب
در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست
که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب
فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار
مرا به جامی از این آب آتشین دریاب
به جام هستی ما، ای شراب عشق بجوش
به بزم ساده ما، ای چراغ ماه بتاب
گل امید من امشب شکفته در بر من
بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب
مگر نه خاک ره این خرابه باید شد
بیا که کام بگیریم ازین جهان خراب
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، بار
«در مرثیه قتلِ حضرت اباعبداللّه الحسین(ع) متضمّن به ابیات قصیده سعدی»
«آسمان را حق بُوَد گر خون بگرید بر زمین» نوحه گر باشد زمان در داغ و گردد بس غمین ای زمانه چَشمِ خود را باز کن، بنگر به حَقّ تا ببینی سُرخیِ خون در دلِ لعلِ نگین؛ سَلسَبیلِ تشنگان، نورِ دو عین مصطفی(ص) برترینِ خَلق و مِهتر، از ملائک بر زمین «قالبِ مجروح اگر در خاک و خون غَلطَد چه باک!؟ روحِ پاک اندر جوارِ لُطفِ ربّ العالمین» درد و غم با چاه از نو گفت باید ای علی(ع)! درد گفتن ر
.
تو،
قیام چکاوکها به وقت اقامهی بامداد،
تو،
همان حس زیبای آرامشی، که صبحِ نمزدهی بهاری دارد!
من،
به رویش دوبارهی رنگهای عشق،
در پسِ هُبوط تو، ایمان دارم؛
پس، طلوع کن!
بتاب بر این دشت رکود؛
بیا تا بعد از انقراض نسل شببوها،
دست نعناعهای وحشی را به دست باد بسپاریم؛
بلکه بشکند،
حریم سکونی که سالها،
حاکم چرخهای، ارابهی وحشیِ خیالِ ماست!
.
•••••••
.
ادامه مطلب
غمی غمناک
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غمناک است
**************
روشنی، من، گل، آب
ابری نیست
بادی نیست.
مینشینم لب حوض:
گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب
پاکی خوشه زیست.
مادرم ریحان میچیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، ا
فتوکلیپ غزلِ «خاطر تو سبز میشود بههر بهانهای» در وبگاه آپارات
خاطر تو سبز میشود بههر بهانهای
در غروبِ زردِ آفتاب غمگنانهای
در نسیم سبزهزار پرسخاوت بهار
آبیِ زلالِ آسمانِ بیکرانهای
با شنیدنِ صدایِ چَکچَکِ چَکاوکی
بَغبغویِ کفتری میان آشیانهای
دوردستِ دشت، رقصِ مادیان ناز با
اسبِ خوشتراش و شیهههای شادمانهای
شبنمی زلال روی برگِ تازهرُستهای
دیروز پسرم را برده بودم کتابخانه تا بازی کنه، (کتابخانهها الان یک بخش بازی کودک دارند :-)) خودم هم مجله چلچراغ را برداشته بودم و بدون اینکه بخونم داشتم ورق میزدم. خانم کتابدار آمدند و پرسیدند، کتاب دنیای سوفی را خواندم یا نه، گفتم خیلی وقت پیش خوندم، چاپ جدیدی از کتاب را به من دادند و گفتند اگر میتونی بخون و نظرت در مورد ترجمهاش بگو، کتاب از نشر شیرمحمدی بود که تا به حال اسمش را هم نشنیده بودم، همینطور نام مترجمش خانم سوفیا جهان را، چند
.
تو،
قیام چکاوکها به وقت اقامهی بامداد،
تو،
همان حس زیبای آرامشی، که صبحِ نمزدهی بهاری دارد!
من،
به رویش دوبارهی رنگهای عشق،
در پسِ هُبوط تو، ایمان دارم؛
پس، طلوع کن!
بتاب بر این دشت رکود؛
بیا تا بعد از انقراض نسل شببوها،
دست نعناعهای وحشی را به دست باد بسپاریم؛
بلکه بشکند،
حریم سکونی که سالها،
حاکم چرخهای، ارابهی وحشیِ خیالِ ماست!
.
•••••••
.
بیا تا عاشق شویم؛
برویم و بر شاخههای تنومند خاطراتمان بنشینیم؛
تا تمام مر
همه ما دیرترین زمانی که با شعر نو، آن هم نیما آشنا شدیم، به وقت مدرسه بود، آن هم با این شعر:
ترا من چشم در راهم شباهنگامکه می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهیوزان دلخستگانت راست اندوهی فراهمترا من چشم در راهمشباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگاننددر آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دامگرم یاد آوری یا نهمن از یادت نمی کاهمترا من چشم در راهم...
درست زمانی که شعر نو با روح و جانمان پیوند خورده بود، پای سهراب به میان آ
شعر در مورد زخم دل
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد زخم دل برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست
از قول و غزل سایه چه خواهی دانست
خاموش که عشق را زبانی دگرست
شعر در مورد زخم دل
من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان….عزیز ترینشان…
این برای نخستین بار در بیست سال گذشته است که پپسی شعار خود در ایالات متحده آمریکا را تغییر می دهد: این همان چیزیمی دهد: این همان چیزی است که دوستش داریم.
پپسی همه مردم را به انجام کارهای شاد و لذت بخش بدون توجه به قضاوت دیگران تشویق می کند. اقدام فوق بخشی از کمپین جدید پپسی با این شعار در آمریکا است: «این همان چیزی است که دوستش دارم.»
پپسی در گذشته شعار های مختلفی داشته است که حتی بعضی از آن ها بر پایه یک فصل و موسم خاص تعیین شده اند اما این شعا
جلال الدین محمد بلخی ، معتقد بود که کائنات در تحول دائم است ، و اساس هستی در نیستی و بقاست . این سیر تحولی تا جهان ،جهان است ،خورشید و ماه و ستاره در افق مشغول نورافشانی است به نام تحول و تکامل ، ادامه خواهد داشت :
آدم از خاک است ، کی ماند به خاک
هیچ انگوری نمی ماند به تاک
نطفه از نان است ؛کی ماند به نان ؟
مردم از نطفه است ، کی باشد چنان ؟
هیج اصلی نیست مانند اثر
پس ندانی اصل رنج و درد سر
در کلیه پدیده های طبیعت ، آثار تغییر و تحول به چشم می
شعر درباره گل ها
خانهی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخهی نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
« نرسیده به درخت،
کوچهباغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است.
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در میآرد،
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فوارهی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا م
متن وفاداری سگ به انسان
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق
جملات زیبا در مورد وفای سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من
جملات زیبا درباره سگها
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق
جملات زیبا درباره وفای سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من ع
جملاتی درباره وفای سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق ک
جملات کوتاه در مورد وفای سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من
جملات فلسفی درباره سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق ک
جملات بزرگان درباره سگ
در این مطلب از سایت جسارت تصمیم گرفته مجموعه متن و شعر در مورد سگ را برای شما تهیه نماییم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما قرار گیرد. برای دیدن شعر در مورد گرگ و شعر در مورد گربه روی لینک کلیک نمایید.
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــــــــــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایان مــاه آمد و خــلق پـدر سگــــی ست
شعر در مورد سگ
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق
شعر امام زمان
در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره مجموعه شعر امام زمان و حضرت زهرا و حضرت عباس برقعی و فاضل نظری و آقاسی در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز می شود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز می شود
وا می شود زبانِ قلم می شود غزل
دارد غَزل نوشته اَم اِعجاز می شود
هیچم ولی همین که تو را می زنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز می شود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز می شو
زمستان سرد و خشک که تن را زیر روح سیاه و سرد خود بفشارد، و اندوه که از جانگاه صبر لبریز شده باشد... دیگر کجا جایی برای بند و پیوند می ماند؟ کجا جایی برای روح و روان می ماند؟ ...
وقتی هرچه هست و نیست در غباری گنگ و بیمار دفن شده باشد، لبها به چه معنایی می تواند گشوده شوند؟ لبهای مردگان با دستهایی ناپیدا دوخته شده بودند. تنها چشمهایش باز بودند. چشمهایش به حالتی شگفت زده باز بودند. چنانکه گویی دیوارها هم مایه ی شگفتی او می شدند. هوا هم. روز و شب هم. و ا
تا به حال متن کامل شعر محتشم کاشانی در باره قیام کربلا ( باز این چه شورش است که در خلق عالم است) را خواندهاید؟ فکر نمیکردم اینقدر بلند باشد. هر چند وقتی میخواندمش احساس میکردم اکثر ابیاتش را در مداحیها شنیده بودم. اگر مایل بودید که بخوانیدش به ادامه مطلب رجوع کنید!
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کج
متن عاشقانهتو که هستی غرق در آرامشم
******
لبخند تو به معنای واقعی زیباترین چیزی است که در تمام زندگی ام دیده ام :)دوست دارم عشقم
******
جلوه بخت تو دل میبرد از شاه و گداچشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
******
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
******
جملات زیبا
جملات و متن های عاشقانه زیباخوش تر از دوران عشق ایام نیست
******
You are my everythingتو همه چیز منی
******
تو مثل باران هستیبارانی از گلبارانی از مهربارانی از لبخندبارانی که به زندگی کویری من جان بخشید
جملات ناب عاشقانه | متن های زیبا و احساسی برای همسر و مخاطب خاص
متن زیبا و جملات عاشقانه دوستت دارمعــشــقــ♥️ مــنــدوســتــتــ دارمــ
متن های عاشقانه جدید و کوتاه
قشنگ ترین و رمانتیک ترین جمله های احساسی و عاشقانه کوتاه برای همسر و عشق زندگیهمراه با متن های عاشقانه زیبا و ناب برای ابراز علاقه و گفتن دوستت دارم
******
جملات عاشقانه کوتاه
من برای توتو برای منما برای همچقدر قشنگ است این عشق من و تو …
******
هر روز بیش از پیش به این راز پی می
در گذر از پیچ تند هجده سالگی
با کوله باری از عشق و دلدادگی
آرام و صبور و بیصدا ، تقدیر بر من قضب کرد،
حین خروج از خانه ،پدر بر من تلخ نظر کرد
مادر از پستوی نهان ، به ناگه ظهور کرد
پرسش های پی در پی،
به کجا لش میبری؟
آرام مگر سر میبری!
سرآخر تو یکی آبرویمان را میبری
با پسر مشت کریم هم تازگی که دور میزنی
دو فردای دگر لابد به سیگار و حشیش هم پُک میزنی
به یکباره مادر بوی سوخت غذایش که بلند شد از پیشرویم برطرف شد
افسوس دوخت و دوز خو
عـــرفـان ســهراب
از دیرباز درایران عرفان با ادب فارسی رابطهای متقابل و عمیق و موقرانهای داشته است و دارای پیشینه بسیار لطیف و پرذوق میباشد .
زبان عرفان از آغاز، زبان شعر و ادب بوده و چه اینکه سراسر بوستان وگلستان سعدی ومجموعه ی فاخر مثنوی مولانا و دیوان شمس مملو از آینهی آیه های عرفان است وحافظ علیهالرحمه همه ذوق خود را برای تجلی اصیل عارفانه بکار میگیرد .
در عصر کنونی نیز سهراب سپهری در همهی اشعار و آثار خود عرفان را بع
شعر عاشقانه زیبا
در این بخش مجموعه اشعار عاشقانه زیبا از شاعرهای ایرانی را آماده کرده ایم. امیدارویم از خواندن این شعرهای کوتاه عاشقانه لذت ببرید.
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توامو تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن هاتویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراریبه موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانیهمیشه جاری و مانا در عمق
شعر عاشقانه زیبا
در این بخش مجموعه اشعار عاشقانه زیبا از شاعرهای ایرانی را آماده کرده ایم. امیدارویم از خواندن این شعرهای کوتاه عاشقانه لذت ببرید.
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منیشروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توامو تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن هاتویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراریبه موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانیهمیشه جاری و مانا در عمق
شعر همانند پرندهای است که از قلب شاعر عاشق پرواز میکند تا خود را بر فراز قلب معشوق برساند و در آنجا منزل کند. شعر عاشقانه هرچه کوتاهتر باشد، زودتر میتواند در دل جای بگیرد؛ آسانتر حفظ شود و در خاطر معشوق بماند و پس از آن تمام عاشقان جهان آن شعر عاشقانه کوتاه را برای معشوقشان زمزمه کنند. گلچینی از شعر کوتاه عاشقانه شامل اشعار سنتی، اشعار معاصر و تکبیتهای عاشقانه در مطلب پیش رو جمعآوری شده است.
گزیده اشعار سنتی عاشقانه کوتاه
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظهای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
درباره این سایت